آنا یوردوموز مولی
مولی کندی ایله داها آرتخ تانیش اولاخ

مد شده این روزها پز می دهیم

پیش هر کس، هر کجا پز می دهیم

جمعمان هر وقت کامل می شود

یا که می لافیم؛ یا پز می دهیم

کار ما اصلا همین پز دادن است

خوب و خوشحالیم تا پز می دهیم

واقعا خیلی سبک تر می شویم

چون که ریلکس و رها پز می دهیم

هیچ فرقی هم ندارد جای آن

در عروسی یا عزا پز می دهیم

چهره هامان ناز و خوشگل می شود

بس که با ناز و ادا پز می دهیم

یک نفس در خواستگاری هایمان

از سر صدق و صفا پز می دهیم

با نماز و روزه و اعمال هم

دور از چشم خدا پز می دهیم

با قیافه، لنز، مو، گوشی، لباس

روسری، عینک، طلا پز می دهیم

با عمو ها، عمه ها، هر کس که شد

دوست، فامیل، آشنا پز می دهیم

خال کوبی می کنیم ابروی خود

تازه آن هم تا به تا پز می دهیم

می خریم از بوفه ی دانشکده

کیک با کوکا کولا پز می دهیم

کاش این پزها کمی معقول بود

گاه خیلی نابجا پز می دهیم

خانعمومان برج دارد در ونک

ما ته یک روستا پز می دهیم

عمه ی داماد ما هر وقت که

می رود اسپانیا پز می دهیم

خاله رعنا رفته ویلای شمال

بعد ما در این هوا، پز می دهیم

سوپر استار است دختر عمه مان

او خودش نه بلکه ما پز می دهیم

در اتاق سی سی یو، زیر سرم

یا که در حال کما پز می دهیم

در خیابان، با لباس و کیف و کفش

با مگان و زانتیا پز می دهیم

این درست، اما نمی دانم به چی

توی استخر و سونا پز می دهیم

توی مهمانی که غوغا می کنیم

چون که با هم همصدا پز می دهیم

دائماً با امتیاز این و آن

مد شده این روزها پز می دهیم

از: وبلاگ عمو مصطفی




ارسال توسط یوسف کریمی
ارسال توسط یوسف کریمی
مادر قدیم
 

گویند مرا چو زاد مادر  پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره ی من  بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد  تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم  الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من  بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست  تا هستم و هست دارمش دوست
(ایرج میرزا)
 
مادر جدید

 

گویند مرا چو زاد مادر  روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح  بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید  تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش  تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح  آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار  همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند  از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس  جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز  از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم  گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار  بیماری و قد خمیدن آموخت
 
 



ارسال توسط یوسف کریمی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 31 صفحه بعد